سرای حلمی

رمزی و کلیدی به در و منزل ماست _*_‌ بر هر که بخواند این خط راز، سلام

بشارت عشق؛ برخاستن هنر

برای رشد یک فرد و یا به پا شدن یک تمدّن، هنر باید در مرکز قرار بگیرد و آت و آشغالهایی مثل سیاست و فلسفه از عرصه ی توجّه به کل خارج شوند و چه بهتر که تا ابد به زباله دانی بی تَه افکنده شوند! سیاستمداران، فیلسوفان، دانشگاهیون، فلان و بسارشناسان و  نظریه پردازان و بیکارگانی از این دست باید آگاه شوند که هرگز در به پا شدن هیچ تمدّنی هیچ نقشی نداشته اند و هرگز چیزی بیشتر از کارگران روزمزد آیینها و آداب منسوخ اجتماعی نبوده اند. بگویید کنار بایستند این بیکارگان، پیش از آنکه با نخستین موج مهیب از محو آنسوتر روند. 


همه چیز باید کنار بایستد تا هنر بی آداب و تکلّف در میانه برقصد. هنر برای زیستن و هنر برای رقصیدن و هنر برای نفس کشیدن و هنر برای روشنایی و  هیچ انسان هرگز نمی تواند به هنر بگوید چه کند، چنانکه سایه به آفتاب. این هنر است که از قلب معنا بر می خیزد و صورت می گیرد و صورت می سازد. هنر حقیقی، نه این هنر آویزان و برده ی ناکسان و دغلکارانِ روزمزد شیطان. هنرِ جان که بزرگی های جهان برآورده است. و هنرمندان اصیل را که بنگرید، آن الهیون حقیقی، پیغمبران موسیقی و صورت بندان رنگِ بی رنگی، مردان کار سخت و حماسه های شعفبار عشق، نه این کودکانِ نقش و نما و این کودنانِ نق و ناله و گوشه های اهریمنی. 


این نئشگان را بگویید جور و پلاس خویش جمع کنند و به مستراح تاریخ رهسپار شوند، و هنر را بگویید پشت خمیده ی خویش راست کند و در میانه چون کوه بایستد، بگوییدش فضای سینه ها و شهرها از افکار پست مردمان دلمرده پاک کند و بگوییدش این مصیبت زدگان تاریخ را به چاههای اثیری خویش بازگرداند، بگوییدش مردم خواب را بیدار کند و از حقیقت آوار کند و دست ها بیفشاند و همه را سخت در کار کند. بگوییدش شاعران سیاه مرده اند و فیلسوفان اوهامی نفس های آخر خویش را می کشند و عابدان تعویذی را ثانیه ای بیشتر تا تعویض نیست. هنر را بگویید جنازگان به پای خویش به سوی گورها روانه شده اند. 


و بشارت است عاشقان را، که آخر خون دل و عرق جان ایشان از پس قرنها به بار می نشیند و آن بذرهای باطنی را بنگرید که سرانجام سر زده اند. آن نهالها و درختان سبز درون را بنگرید، امروز بیدار گشته اند و بادها از هر سو عطر روشنی می آورند. و بشارت است روزگار را که از کودکی طولانی و تاریخ تاریک خویش برخواهد خاست و من افقی زرّین در دورها می بینم که سویم رقصان می شتابد و من آسمانی آفتابی می بینم که در حال برخاستن از جان خوندیده ترین شبان است. 


حلمی | کتاب لامکان

بشارت عشق؛ برخاستن هنر | کتاب لامکان

۰
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
وبلاگ رسمی سید نوید حلمی،
انتشار مطالب با ذکر نام و منبع آزاد می‌باشد.

بیاریدش، ز ایمانش مپرسید
کشانیدش، ز دامانش مپرسید
به پنهانش منم در هر شب و روز
رسانیدش، ز پنهانش مپرسید

من اینجایم باز،
با ملکوتی که از انگشتانم می‌چکد.
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان